عشق مامان و بابا،رهام عشق مامان و بابا،رهام ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره
روشا کوچولوی ماروشا کوچولوی ما، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

رهام هستي مامان وبابا

بلاخره موفق شدم....

سلام عسل مامان رهام قشنگم بلاخره رضایت دادی من بزارمت مهد و من دیگه تو حیاط نشینم(البته میگی خونه نباشی برو اداره کار ،خونه نمونیا )19مهررفتم باافسانه جون مدیر مهد صحبت کردم گفتم من چیکار کنم تا کی ادامه بدم !!!!!!!!!!گفت به نظرم همین امروز برو.گفتم دم مهد که می رسیم میگه مونا جون شما قول دادی پس زیر قولت نمیزنی تو حیاط می مونی ؟ منم واقعا می موندم چی بت بگم!!!!!!!!!!!..از کلاس صدات کردیم اومدی بیرون بهت گفتم من میرم بیرون ولی قول میدم سر یک ساعت بیام پیشت ساعتم و باز کردم دادم دستت گفتم این عقربه بیاد رو یازده من میام پیشت قول میدم..قول قبلی من تا امروز بود ..شوک شدی دستام و تند تند می بوسیدی و گریه میکردی التماس که خواهش میکنم ...
25 مهر 1393

فندق مامان و مهد رفتن پر دردسر

اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچ مادری عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زد. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش، در چشم های همیشه خیس هر پدری، دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر کودک نبود، نه پدر معنا داشت، نه هیچ مادری بهشتی می شد. اگر کودکان نبودند، شکوفه های زندگی به بهار نمی رسیدند و خانواده، بی مفهوم ترین واژه ای می شد که در لغت نامه ها می شد پیدا کنی. پسر قشنگم سلام.... رهام جونم از نیمه دوم شهریور 1393باهمدیگه (البته به اتفاق گیتا جون وآدرین ع...
17 مهر 1393
1